- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خطاپرست مباش ای ز راستی عاری که گر سپهر شوی میکشی نگو نساری
2 جهان ز شوخی نظّارهٔ تو کهسارست به چشم بسته نظر کن بهار همواری
3 قبول آفت هرکس بقدر حوصله است به تیغ میکند اینجا طرف جگر داری
4 چو گل درین چمن از بحر عبرتت کافیست تبسمی که همان چین دامن انگاری
5 به رنگ و بو دل خود بستهای و زین غافل که غنچه سان گل پرواز در بغل داری
6 گره ز کار فروبستهٔ تو بگشاید اگر چو غنچه دل شبنمی به دست آری
7 غبار دامن این دشت ناله اندود است قدم دلیر منه تا دلی نیفشاری
8 به غیر طبع تو کز سجدهاست معراجش کدام شعله که خاکش بکرد همواری
9 چنان ز دهر سبکبار بایدت رفتن که بار نقش قدم هم به خاک نگذاری
10 گواه عاقبت کار ظلم پیشه بس است به خون نشستن نشتر ز مردم آزاری
11 ز خواب صبح سر غنچه میرود بر باد مده ز دست چو شبنم عنان بیداری
12 به مزرعی که دلش برگ خرمن آراییست شکست میدروی آبگینه میکاری
13 به دوش عمر کشی بار این و آن تا چند خوش آن زمان که ز اسباب دست برداری
14 اگر ز جادهٔ تسلیم نگذری بیدل کند به کسوت موجت شکست معماری