رشک می‌بردند شهری بر من از وحشی بافقی غزل 329

وحشی بافقی

آثار وحشی بافقی

وحشی بافقی

رشک می‌بردند شهری بر من و احوال من

1 رشک می‌بردند شهری بر من و احوال من کرد ضایع کار من این بخت بی اقبال من

2 طایری بودم من و غوغای بال افشانیی چشم زخمی آمد و بشکست بر هم بال من

3 بخت بد این رسم بد بنهاد و رنجاند از منت ورنه کس هرگز نمی‌رنجیده از افعال من

4 گشته‌ام آواره سد منزل ز ملک عافیت می‌دواند همچنان بخت بد از دنبال من

5 ساده رو وحشی که می‌خواهد به عرض او رسید آنچه هرگز شرح نتوان کرد یعنی حال من

عکس نوشته
کامنت
comment