1 بسکه بیمارتو بر بستر غم یکرو ماند یاد گرداندن اگر داشت ته پهلو ماند
2 زندگی رفت ولی پاس وفا را نازم کز قد خم به سر سایهٔ آن ابرو ماند
3 چون مه نو همه را پیشکماندار قضا تیغ جرأت سپر افکند و خم بازو ماند
4 تا قیامت اثر ننگ فضولی باقیست چینی مجلس فغفورشکست و مو ماند
5 همه رفتند ازین باغ و طلب درکار است آنچه از فاختهها ماند همین کوکو ماند
6 بازمیداردت از هرزهدوی کسب کمال نافه چون پخته شد از همرهی آهو ماند
7 گردن از جیب چه تصویر برآرم یارب رنگ در خامهٔ نقاش سر زانو ماند
8 ای حباب آینهٔ حسن وقار تو حیاست چون عرقریختی از چهره نخواهد رو ماند
9 همچو عکسی که برد سادگی از آینهها هرچه در طبع تو جا کرد تو رفتی او ماند
10 فوت فرصت المی نیستکه زایلگردد رنگها رفت و به تشویش دماغم بو ماند
11 منگمکرده بضاعت به چه نازم بیدل دلکی بود ازبن پیش در آن گیسو ماند