1 بس که بیگانگی از خاطر آن گل گذرد تا خیالش ز دل ما به تغافل گذرد
2 نتوان داشت به زنجیر در آن انجمنم که بجز حرف پریشانی کاکل گذرد
3 غیر کاکل به سر او نشنیده است کسی کز سر سرو سهی سایه سنبل گذرد
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 چه غم دارد دل از اندیشه ما نظر از سنگ دارد شیشه ما
2 چه شد گر بیستون الماس باشد بود لخت دل ما تیشه ما
1 زخمی افسانه ناصح نگردد گوش ما صاف رحمت می چکد از درد نوشانوش ما
2 بی سرو پا قطره ایم اما خروشی می کنیم اینقدر هم بس که بر دریا گشود آغوش ما
1 عشق نیرنگ تغافل با دل بیتاب ریخت همچو گرد سرمه از چشم غزالم خواب ریخت
2 از شکست خاطر ما عشق نقصانی نکرد گرد این ویرانه گل در دامن سیلاب ریخت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **