بس ازین عمر سرسری که از اوحدی مراغه‌ای غزل 767

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

بس ازین عمر سرسری که به تقلید زیستی

1 بس ازین عمر سرسری که به تقلید زیستی نظری کن به خویش تا ز کجایی و کیستی!

2 همه شب گفتگوی تو ده و باغ است و مال و زر تو نگویی به خویشتن که: گرفتار چیستی؟

3 نه تو گفته‌ای: خدای را نشناسم به جز یکی؟ ز یکی لاف چون زنی؟ چو غلام دویستی!

4 برسیدند همرهان تو هر یک به منزلی پی ایشان کجا روی؟ تو که در خفت و خیستی

5 تو اگر بیست مرده‌ای بتوان و دل و جگر چو اجل حمله آورد، نگذارد بایستی

6 چو پی او روی بنه ز سر این خواجگی که تو نرسی پیش او مگر به فقیری و نیستی

7 در توحیدش اوحدی به قفای وجود زد تو به توحید چون رسی؟ که نه اوحدیستی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر