-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بهر خواری بس که سرگرم تلاشم کردهاند پارهای نزدیک در هر دورباشم کردهاند
2 ترسم از رسواییم آخر پشیمانی کشید رازم و این شاهدان مست فاشم کردهاند
3 چرخ هرروزم غم فردا به خوردن میدهد تا قیامت فارغ از فکر معاشم کردهاند
4 غیر گفتی روشناس چشم گوهربار هست رازدان ناله الماس پاشم کردهاند
5 هرچه از بیطاقتی مزد ثباتم دادهاند هرچه از اندوه صرف انتعاشم کردهاند
6 از تف داغت به دل دوزخ سرشتم خواندهاند وز دم تیغت به تن مینو قماشم کردهاند
7 هم به صحرای جنون مجنون خطابم دادهاند هم به کوه بیستون خارا تراشم کردهاند
8 چشم نبوم از چه رو خارم به جیب افشاندهاند دل نباشم تا چرا رزق خراشم کردهاند
9 از چه غالب خواجگیهای جهان ننگ منست گر نه با سلمان و بوذر خواجه تاشم کردهاند؟