محبت بس که پر کرد از وفا جان از بیدل دهلوی غزل 50

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

محبت بس که پر کرد از وفا جان و تن ما را

1 محبت بس که پر کرد از وفا جان و تن ما را کند یوسف صدا گر بو کنی پیراهن ما را

2 چو صحرا مشرب ما ننگ وحشت برنمی‌تابد نگه دارد خدا از تنگی چین دامن ما را

3 چنان مطلق عنان‌تاز است شمع ما ازین محفل که رنگ رفته دارد پاس از خود رفتن ما را

4 خرامش در دل هر ذره صد توفان جنون دارد عنان گیرید این آتش به عالم افکن ما را

5 گهر دارد حصار آبرو در ضبط امواجش میندازید ز آغوش ادب پیراهن ما را

6 فلک در خاک می‌غلتید از شرم سرافرازی اگر می‌دید معراج ز پا افتادن ما را

7 به اشک افتاد کار آه ما از پیش پا دیدن ز شبنم بال تر گردید صبح گلشن ما را

8 هوس هرسو بساط ناز دیگر پهن می‌چیند ندید این بی‌خبر مژگان به هم آوردن ما را

9 ازین خاشاک اوهامی که دارد مزرع هستی به گاو چرخ نتوان پاک کردن خرمن ما را

10 چو ماهی خارخار طبع در کار است و ما غافل که بر امواج پوشانده‌ست گردون جوشن ما را

11 ز آب زندگی تا بگذرد تشویش رعنایی خم وضع ادب پل کرد دوش و گردن ما را

12 به حرف و صوت تا کی تیره سازی وقت ما بیدل چراغ چارسو مپسند طبع روشن ما را

عکس نوشته
کامنت
comment