- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 محبت بس که پر کرد از وفا جان و تن ما را کند یوسف صدا گر بو کنی پیراهن ما را
2 چو صحرا مشرب ما ننگ وحشت برنمیتابد نگه دارد خدا از تنگی چین دامن ما را
3 چنان مطلق عنانتاز است شمع ما ازین محفل که رنگ رفته دارد پاس از خود رفتن ما را
4 خرامش در دل هر ذره صد توفان جنون دارد عنان گیرید این آتش به عالم افکن ما را
5 گهر دارد حصار آبرو در ضبط امواجش میندازید ز آغوش ادب پیراهن ما را
6 فلک در خاک میغلتید از شرم سرافرازی اگر میدید معراج ز پا افتادن ما را
7 به اشک افتاد کار آه ما از پیش پا دیدن ز شبنم بال تر گردید صبح گلشن ما را
8 هوس هرسو بساط ناز دیگر پهن میچیند ندید این بیخبر مژگان به هم آوردن ما را
9 ازین خاشاک اوهامی که دارد مزرع هستی به گاو چرخ نتوان پاک کردن خرمن ما را
10 چو ماهی خارخار طبع در کار است و ما غافل که بر امواج پوشاندهست گردون جوشن ما را
11 ز آب زندگی تا بگذرد تشویش رعنایی خم وضع ادب پل کرد دوش و گردن ما را
12 به حرف و صوت تا کی تیره سازی وقت ما بیدل چراغ چارسو مپسند طبع روشن ما را