اندر آمد زور خلوت ما یار سحر از شمس مغربی غزل 98

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

اندر آمد زور خلوت ما یار سحر

1 اندر آمد زور خلوت ما یار سحر گفت کسی را مکن از آمدنم خبر

2 گفتمش کی ز تو یابم اثری گفت آندم که نماند ز تو در هر دو جهان هیچ اثر

3 گفتمش دیده من تاب جمالت دارد گفت دارد چو شوم چشم ترا نور بصر

4 گفتمش هیچ نظر در تو توان کردمی گفت آری چو شود جمله ذرّات نظر

5 گفتمش هیچ توان در تو رسیدن، گفت نه در من آنکس برسد کاو کند از خویش گذر

6 گفتمش من چه ام و تو چه و عالم چیست گفت من دانه ام و تو ثمر و کَون شجر

7 روی من بحر تجای طلبید مظهر پاک نیست خالی بجهان پاکتر از وی مظهر

8 گفتمش مغز بیت در خور اگر هست بگو گفت آوزوی مرا نیست بزخمی در خور

عکس نوشته
کامنت
comment