- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اندر آمد زور خلوت ما یار سحر گفت کسی را مکن از آمدنم خبر
2 گفتمش کی ز تو یابم اثری گفت آندم که نماند ز تو در هر دو جهان هیچ اثر
3 گفتمش دیده من تاب جمالت دارد گفت دارد چو شوم چشم ترا نور بصر
4 گفتمش هیچ نظر در تو توان کردمی گفت آری چو شود جمله ذرّات نظر
5 گفتمش هیچ توان در تو رسیدن، گفت نه در من آنکس برسد کاو کند از خویش گذر
6 گفتمش من چه ام و تو چه و عالم چیست گفت من دانه ام و تو ثمر و کَون شجر
7 روی من بحر تجای طلبید مظهر پاک نیست خالی بجهان پاکتر از وی مظهر
8 گفتمش مغز بیت در خور اگر هست بگو گفت آوزوی مرا نیست بزخمی در خور