1 مفلسی دست تهی بر سودن ارزانی کند پنجهٔ بیکار بیعت با پشیمانی کند
2 چشم من از درد بیخوابی در این وادی گداخت سایهٔ خاری نشد پیدا که مژگانی کند
3 از حیا هم شرم میدارم ز ننگ اشتهار جامهٔ پوشندکی حیف است عریانی کند
4 دل به غفلت نه که دردفع تمیز خوب و زشت خانهٔ آیینه را زنگار دربانی کند
5 جز به موقع آبروریزیست عرض هر کمال غیر موسم ابر بر دریا چه نیسانیکند
6 تا به همواری رسد دور درشتیهای طبع هرکه را رنگیست باید آسیابانی کند
7 سبحه را گردآوری چون حلقهٔ زنار نیست کفر چون هموار شدکار مسلمانی کند
8 نامهای دارم بهار انشا که طبع بلبلش چون صریر خامه پیش از خط غزلخوانی کند
9 بیتامل هرزهنالیهایم از خود میبرد کاش چون بند نیام خجلت گریبانی کند
10 شرم بیدردی عرق میخواهد ای بیدل مباد بینمیها دیده را محتاج پیشانی کند