الا ای لعبت ساقی ز می پر از سنایی غزنوی غزل 421

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی

1 الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی که پیدا نیست کارم را درین گیتی سرانجامی

2 کنون چون توبه بشکستم به خلوت با تو بنشستم ز می باید که در دستم نهی هر ساعتی جامی

3 نباید خورد چندین غم بباید زیستن خرم که از ما اندرین عالم نخواهد ماند جز نامی

4 همی خور بادهٔ صافی ز غم آن به که کم لافی که هرگز عالم جافی نگیرد با کس آرامی

5 منه بر خط گردون سر ز عمر خویش بر خور که عمرت را ازین خوشتر نخواهد بود ایامی

6 چرا باشی چو غمناکی مدار از مفلسی باکی که ناگاهان شوی خاکی ندیده از جهان کامی

7 مترس از کار نابوده مخور اندوه بیهوده دل از غم دار آسوده به کام خود بزن گامی

8 ترا دهرست بدخواهی نشسته در کمین‌گاهی ز غداری به هر راهی بگسترده ترا دامی

عکس نوشته
کامنت
comment