-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای عید، بنمودی به من دی صورت ابروی او امروز قربان میشوم، گر مینمایی روی او
2 عید من آن رخسار بس، تا درتنم باشد نفس چندان که دارم دسترس باشم به جست و جوی او
3 بر عید گاه ار بگذرد، چوگان به دست، از لاله رخ جز تن نشاید خاک ره جز سر نزیبد گوی او
4 صد بار بر زانو نهم سر بیرخش هر ساعتی نادیده خود را در جهان یک بار همزانوی او
5 از سایه سر گردان ترم، بیآفتاب عارضش تا سایهای بینی ز من، مشنو که آیم: سوی او
6 در وصل او مشکل رسم، تا زان من دانی مرا چون از من من بگذرم، آنجا بماند اوی او
7 فردا که از خاک لحد سر بر کنند این رفتگان ما را ز خاک انگیختن نتواند، الا بوی او
8 زان دوست دل برداشتن،صورت مبند، ای اوحدی اکنون که ما را صرف شد عمری به گفت و گوی او
9 چون بر توان گشت از رخش؟ و آنگاه خود ناساخته بالین ز سنگ آستان،بستر ز خاک کوی او