- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عید شد قافله را عزم حرم ساختنی ست وز سر خویش در این راه قدم ساختنی ست
2 عود دل تا نفسی دم زند از سوز درون سینه سوخته را مجمر غم ساختنی ست
3 رخت رحلت ز صحاری فنا بر بسته اندر اقلیم بقا چتر و علم ساختنی ست
4 در گذشته ز سر هستی موهوم بصدق همچو مستان رهش برگ عدم ساختنی ست
5 چون بتدبیر تو تقدیر مبدل نشود در بلا سوخته با حکم قدم ساختنی ست
6 گر تو در مجلس خاصش ز ندیمان نشدی همچو خجلت زده با سوز و ندم ساختنی ست
7 سپر خود ز رضا ساز و به پیکار درآی کز رضا دفع سنانهای ستم ساختنی ست
8 از شفاخانه لطفش چو دوا میطلبی چون من سوخته با درد و الم ساختنی ست
9 من حسینم ز در دوست مرانید مرا منزل سبط نبی بیت حرم ساختنی ست