- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اکوس اندر آمد به تخت مهی نشست از برگاه شاهنشهی
2 ستمکار و بدکار بود آن پسر همی خواند خود را بنام پدر
3 به شهنامه اخواست خواند ورا یکی گرد نوخاست داند ورا
4 زبانش چنو خنجر تیز بود بسی تند و چالاک و خونریز بود
5 همه دوده ی پاک اسفندیار بکشت و برآورد از ایشان دمار
6 بسی از بزرگان ایران بکشت کزایشان سخنها شنیدی درست
7 در ایام او اهل سیدون و تیر همان نامور ارتباس دلیر
8 بشورید و کردند بس سرکشی زهر سو نمودند لشکرکشی
9 ز شیپروس و رودس سپاهی دگر به همراه منتور پرخاش خر
10 به یاری بر تیریان آمدند به پیمان سود و زیان آمدند
11 فرستاد شه آذر و فوسیون ابا لشگری از ستاره فزون
12 که سازند بر دشمنان کار سخت ولیکن دگرگونه گردید بخت
13 شکست اندر آمد به ایران سپاه زاندوه لشکر بجوشید شاه