1 هر دم چو فلک بوضع دیگر گردد کام دل ازو کجا میسر گردد
2 صد دور کند بکام خود سیر ولی چون دور مراد ما رسد بر گردد
1 خدا را صاف کن با ما دل بیکینهٔ خود را مدار از خاکساران در غبار آیینهٔ خود را
2 دلم گنجینهٔ راز است و بر لب مهر خاموشی که پیش غیر نگشایم در گنجینهٔ خود را
1 برون خرام و قدم نه رکاب زرین را نگارخانه ی چین ساز خانه ی زین را
2 بپابوس تو دست از وجود خود شستم نثار، جوهر جانست ساق سیمین را
1 دهی حیات ابد این دم از تو نیست عجب به یک کرشمه کشی این هم از تو نیست عجب
2 ز من که سوخته ام عیش و خرمی عجبست تو شادزی که دل خرم از تو نیست عجب