ای شده در ره از ادیب الممالک فراهانی قصیده 10

ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

ای شده در ره پی پذیره دارا

1 ای شده در ره پی پذیره دارا چند کند دل بدوری تو مدارا

2 این منم از نار فرقت تو سراپای سوخته همچون وکیل صدر بخارا

3 لعل چو پیروزه کرده اشک چو مرجان دیده عقیق یمان و رخ زر سارا

4 خونم در سینه شد طعام مناسب اشکم در دیده شد شراب گوارا

5 بی تو نخواهد دلم جمال جمیلان بی تو نبوسد لبم عذار عذارا

6 مغزم کاود سرود ترک غزلخوان جانم کاهد جمال شوخ دل آرا

7 راندم از بزم خود عقیده عشرت خواندم بر وی طلاق خلع و مبارا

8 مژه بخواری همی سنبد خاره دیده بتاری همی شمارد تارا

9 چند بر این تن فلک پسندد خواری مهلا مهلا نه من حدیدم و خارا

10 هیچکسم در تعب نسازد یاری یارب ز این بیشتر ندارم یارا

11 جانم جانو سیار غم بستاند گر ندهی دادم ای سلاله دارا

12 وه که مرا در حقت عقیده بود آنک در حق عیسی شنیده ام ز نصارا

13 رشک برم بر مصاحبان تو چونانک رشک ببردی هم بهاجر سارا

14 شاها بفراز قد و فتنه بیارام ماها بفروز چهر و خانه بیارا

15 یا سوی یاران شتاب یا ز بنانت مشکین فرما مشام باد صبا را

16 تو دل و جان و خرد ز صیدگه آری شاهان دراج و اسفرود و حبارا

17 هر سو تازی سمند آیدت از پی دلها اندر کمند همچو اسارا

18 تا نبود از شماره هیچ فزون تر سال بقایت فزون بود ز شمارا

19 نوشند آن باده دشمنانت که گویند نحن سکاری و ما هم بسکاری

عکس نوشته
کامنت
comment