1 * ای دل چو حقیقتِ جهان هست مَجاز، چندین چه بَری خواری ازین رنجِ دراز!
2 تن را به قضا سپار و با درد بساز، کاین رفته قلم زِ بهرِ تو ناید باز.
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چندان که نگاه میکنم هر سویی در باغ روان است ز کوثر جویی
2 صحرا چو بهشت است ز کوثر کم گوی بنشین به بهشت با بهشتی رویی
1 بر مَفْرشِ خاک خفتگان میبینم، در زیر زمین نهفتگان میبینم؛
2 چندانکه به صحرای عدم مینگرم، ناآمدگان و رفتگان میبینم!
1 می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد و اندیشه هفتاد و دو ملت ببرد
2 پرهیز مکن ز کیمیایی که از او یک جرعه خوری هزار علت ببرد
1 تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
2 پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
1 دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است، و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
2 سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است، و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.
1 هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
2 کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به