1 ای عندلیب وصل، همآواز کیستی دمساز ما غم است، تو دمساز کیستی
2 نشنیده صوت مطرب غم، آنکه گویدم آتشپرست شعله آواز کیستی
3 نگذاشت رشک، ورنه جمالت نمودمی آن را که گفت شیفته ناز کیستی
4 قدسی ز حال خویشتن آگه نیابمت بیخود چنین ز چشم فسونساز کیستی
1 هر لحظه نظر بر دگری دوخته دارد این دیده چه با جان من سوخته دارد؟
2 زان شیفته داغ بتانم که چو لاله اجزای مرا داغ به هم دوخته دارد
1 در راه تا رود ز من آن نازنین جدا دستش جدا عنان کشد و آستین جدا
2 چون بر نشان پای تو مالم رح نیاز نتوان چو سایه کرد مرا از زمین جدا
1 شب شود روز از خیال عارض جانان ما شمع گو منت منه بر کلبه احزان ما
2 بر لب استغفار و در دل نقش روی و زلف یار بت درون پیرهن میپرورد ایمان ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به