1 ای عندلیب وصل، همآواز کیستی دمساز ما غم است، تو دمساز کیستی
2 نشنیده صوت مطرب غم، آنکه گویدم آتشپرست شعله آواز کیستی
3 نگذاشت رشک، ورنه جمالت نمودمی آن را که گفت شیفته ناز کیستی
4 قدسی ز حال خویشتن آگه نیابمت بیخود چنین ز چشم فسونساز کیستی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ز نقش کینه چو پاک است لوح سینه ما به دوستی که تو هم دل بشو ز کینه ما
2 ز خیرهچشمی خود سوختم که یار امروز هنوز در عراق است از نگاه دینه ما
1 تا آفت غم لازمه طبع شراب است می بوی خوش و ساغر ما چشم خراب است
2 چون نشکندم دل، که ز پوشیدن رویت آن را که شکستی نرسد، طرف نقاب است
1 دستم ز جام عکس می لالهگون گرفت گل چیدم آنقدر که کفم رنگ خون گرفت
2 ممنون دُرد و صاف حریفان نمیشود چون نرگس آنکه ساغر خالی، شگون گرفت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به