- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 غبارم میکشد محمل به دوش نالهٔ دردی که از وحشت نگیرد دامن اندیشهاش گردی
2 به توفان تماشای که از خود رفتهام یارب؟ کهگردم میدهد یاد از نگاه جلوه پروردی
3 خرد را در مقام هوش تسلیم جنون کردم به حال خوبش هم باز آمدن دارد ره مردی
4 تماشای سواد عافیت بردهست از خویشم مگر مژگان بهم آردکسی تا من کنم گردی
5 درین غفلتسرا از یاس بردم فیض آگاهی گلاب افشاند همچون صبح بر رویم دم سردی
6 جرس آتش زنم دود سپندی پرفشان سازم به دوشم تا بهکی محملکشد فریاد بیدردی
7 چسان با صفحهٔ افلاک سازد نقش آزادم غبارم دامن مژگان نگیرد چون نگه فردی
8 شبستان جسد پاس از دل بیدار میخواهد جهانی خفته است اینجا و پیدا نیست شبگردی
9 بجستیم آخر از قید طلسم نارساییها شکست بال قدرتگشت بر ما چنح مردی
10 ز بس چون شمع بیدل با شکست رنگ درجوشم ز هر عضوم توانکرد انتخاب چهرهٔ زردی