- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوران می حسرت همه در ساغر ما کرد بر هرچه نهادیم دل از دیده جدا کرد
2 نگشود قضا شست که آهی نکشیدیم بر دوست ترم خورد خدنگی که خطا کرد
3 بازوی هنردارم و اقبال ندارم می کوشم و کاری نتوانم به سزا کرد
4 فریاد برآریم از آن یار مشعبد کو از ازل این شعبده چرخ روا کرد
5 خود طلعت خود دید اگر پرده برانداخت خود فتنه خود گشت اگر فتنه به پا کرد
6 با آن که لبش داد منادی محبت نی بر سر مهر آمد و نی عهد وفا کرد
7 ناوک فکنی بر سر هر راه نشانید در عشق کمندم به گلو بست و رها کرد
8 دشمن به ارم افکند و دوست بر آتش با این همه حد نیست که گوییم جفا کرد
9 چندین سخن عشق که گفتند و شنیدند کس حق محبت نتوانست ادا کرد
10 برند به جای پر و بالش سر منقار مرغی که بلند از سر این شاخ نوا کرد
11 خرسند به تسلیم و رضا گشت «نظیری » مسکین نتوانست خصومت به قضا کرد