-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 خنگ آنکو دلش شد از جهان سرد روانش یافت از برد الیقین برد
2 تعلقها بدل خاریست یک یک خوش آنکو از دلش خاری بر آورد
3 نمیدانم چسان میبایدم زیست شود تا ما سوی الله بر دلم سرد
4 نمیدانم چه حلیت باید اندوخت بر آرم تا ز خارستان دل و درد
5 نمیدانم که خواهم باخت یا برد بریزم رو برو بر تخته نرد
6 نمیدانم چه میباید مرا گفت نمیدانم چه میباید مرا کرد
7 ز گرمیهای خامان سوخت جانم دلم افسرد از گفتار دم سرد
8 خداوندا مرا بینائیی ده ندانم که چه باید گفت و چون کرد
9 نمیسازد ترا جز نیستی فیض بر آور از نهاد خویشتن گرد