1 نگاری مست ولا یعقل چو ماهی در آمد از در خلوت به گاهی
2 سیه چشم و سیه زلف و سیه خال سیه گز بود پوشیده سیاهی
1 بیا ای مومن صادق بگو صلوات پیغمبر اگر از جان شدی عاشق بگو صلوات پیغمبر
2 دل خود را منور کن جهانی پر ز عنبر کن دهان پر شهد و شکر کن بگو صلوات پیغمبر
1 هرچه مقصود تو است آن گردد هرچه گوئی چنین چنان گردد
2 آفتاب ار چه شب نهان گردد روز روشن چو شد عیان گردد
1 داد جاروبی به دستم آن نگار گفت کز دریا برانگیزان غبار
2 آب آتش گشت و جاروبم بسوخت گفت کز آتش تو جاروبی برآر