صبحدمان مست برآمد ز کوی از سنایی غزنوی غزل 435

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

صبحدمان مست برآمد ز کوی

1 صبحدمان مست برآمد ز کوی زلف پژولیده و ناشسته روی

2 ز آن رخ ناشستهٔ چون آفتاب صبح ز تشویر همی کند روی

3 از پی نظارهٔ آن شوخ چشم شوی جدا گشته ز زن زن ز شوی

4 بوسه همی رفت چو باران ز لب در طرب و خنده و درهای و هوی

5 بهر غذای دل از آنوقت باز بوسه چنانست لبم گرد کوی

6 ریخت همی آب شب و آب روز آتش رویش به شکنهای موی

7 همچو سنایی ز دو رویان عصر روی بگردان که نیابیش روی

عکس نوشته
کامنت
comment