-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هزار قطرهٔ خونم ز چشم تر بچکد ز شرم چون عرق از روی آن پسر بچکد
2 سرشک چیست؟ که در پای او شدن حیفست سواد مردمک دیده کز بصر بچکد
3 خیال اوست درین آب چشم و میترسم که وقت گریه مبادا به یک دگر بچکد!
4 مرا که سینه کبابست و دل بر آتش او عجب نباشد اگر خونم از جگر بچکد
5 یقین که خانهٔ چشمم شود خراب شبی اگر بدین صفت از شام تا سحر بچکد
6 حلال میکنم، ار خون می بریزد خصم به شرط آنکه بر آن آستان و در بچکد
7 به صورت آب حیاتی، که مرده زنده کند ز گوشهٔ لب شیرین او مگر بچکد
8 گر از لبش بچشی شربتی، نگه نکنی به شربت عرق بید کز شکر بچکد
9 به بوی آنکه گلی چون رخش به دست آرد چه خون که از دل گرم گلاب گر بچکد؟
10 برابر رخش ار شمع را برافروزد ز شرم عارضش از پای تا به سر بچکد
11 قباش بر تن نازک چو بید میلرزد ز بیم لعل لب آن پری گهر بچکد
12 حدیث خوبی این دلبران آتشروی مرا رواست، که آتش ز شعر تر بچکد