قطره ائی از قعر دریا دم مزن از شمس مغربی غزل 145

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

قطره ائی از قعر دریا دم مزن

1 قطره ائی از قعر دریا دم مزن ذره‌ئی از مهر والا دم مزن

2 مرد امروزی هم از امروز گوی از پری و دی و فردا دم مزن

3 چون نمیدانی زمین و آسمان بیش ازین از زیر و بالا دم مزن

4 چون اصول طبع موسیقیت نیست از تنا و ناو تاتا دم مزن

5 درگذر از نفی و اثبات ای پسر هیچ از الّا و از لا دم مزن

6 گر بگویندت که جانرا کن فدا رو فدا کن جان، خود را دم مزن

7 تا نمیدانی من و مارا که کیست باش خاموش از من و ما دم مزن

8 همچو آدم علم اسما را زحق تا نگیری هیچ ز اسما دم مزن

9 آنکه عین جمله اشیا گشته است مغربی را گفت ز اشیا دم‌مزن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر