-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همچو عینک سر نگردد راست از پشت غمم همچنان حرص نظربازی فزاید هر دمم
2 از ادای خارج هر کس خجالت می کشم با کمال بیدماغی من وکیل عالمم
3 من بمردن همدم از ضعف خمار افتاده ام باید آوردن ز جام آئینه در پیش دمم
4 تیره بختی بیش ازین نبود که در بزم جهان شمعم اما خلوت وصل ترا نامحرمم
5 آن نمکهائیکه دیگ آرزو در کار داشت روزگار از شوربختی می کند در مرهمم
6 از کریمان هیچگه روی طلب نبود مرا گر زسنگ خاره باشد روی همچون ماتمم
7 خلعت آسایشی می خواستم از چرخ، گفت از کجا آورده ام خود در لباس خاتمم
8 تا نفس باقیست ضبط گریه ام مقدور نیست شیشه ام، بی اشک از دل برنمی آید دمم
9 از سبکروحی خود خوارم درین گلشن کلیم همچو شبنم هر گلی بردارد از دست کمم