1 نپنداری که مرد امتحان مرد نمیرد گرچه زیرسمان مرد
2 ترا شایان چنین مرگ است ورنه زهر مرگی که خواهی میتوان مرد
1 آنچنان قطع اخوت کرده اند بر وطن تعمیر ملت کرده اند
2 تا وطن را شمع محفل ساختند نوع انسان را قبائل ساختند
1 شنیدم کوکبی با کوکبی گفت که در بحریم و پیدا ساحلی نیست
2 سفر اندر سرشت ما نهادند ولی این کاروان را منزلی نیست
1 حکیمان گرچه صد پیکر شکستند مقیم سومنات بود و هستند
2 چسان افرشته و یزدان بگیرند هنوز آدم به فتراکی نبستند
1 مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
2 آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران