نگویم از الهامی کرمانشاهی شاهدنامه (چر خیابان باغ فردوس) 98

1 نگویم به آن چوب دستی چه کرد که قلب نبی زان شود پر ز درد

2 همی گفت دارم ازین سر عجب کزین خوب تر نیست دندان و لب

3 یکی مرد ز اصحاب خیرالانام که خود ثمره و جندبش بود نام

4 درآنجای بد دید تا او چه کرد خروشید بروی که ای زشت مرد

5 چه کارست این؟ شرمی ازکردگار که با چشم خود دیده ام چند بار

6 پیمبر بر این لب بسی بوسه داد به بدخواه او لب به نفرین گشاد

7 مکن جان احمد (ص) پر ز درد کسی با خداوند خود این نکرد

8 برآشفت و گفتا بد اختر بدوی که لب را ببند از چنین گفتگوی

9 نبودی ز یاران آن شاه اگر کنون از تنتدور می گشت سر

10 به پا خاست ثمره بگفت ای پلید کسی اینچنین تیره رایی ندید

11 به من میکنی این چنین احترام که هستم ز یاران خیرالانام

12 ولی خون بریزی ز فرزند او همه دوده و پاک پیوند او

13 سرش را بیاری به بزم شراب بیاری از این کرده ی ناصواب

14 زنان تو در پرده ها شادمان عیال نبی نزد نامحرمان

15 مسلمانی این نیست ایمرد زشت بدین کیش خندند اهل کنشت

16 ز گفتار آن پیر بی واهمه برآمد از آن انجمن همهمه

17 ز غوغا بترسید برخود یزید بر آشفت بر پیر مرد سعید

18 بسی ناسزا گفت و راندش زپیش برون رفت مرد از پی کار خویش

19 یهودی یکی مرد جالوت نام که بد پیشوای یهودان به شام