1 نگویم حال خود از حال من گو بیخبر باشد به بیدردان بیان درد دل درد دگر باشد
2 به محض این که گفتی خواهمت کشتن، مرا کشتی دروغ است این که کشتن دیگر و گردن دگر باشد
1 گهی از داغ لذت گه زچاک پیرهن دزدم بیاو رشک را بنگر که درد از خویشتن دزدم
2 تو مشغول گرفتاران تو گشتی مگر زین پس سر راه صبا گیرم نسیم از پیرهن دزدم
1 ای راحت دیده و دل ای نور بصر تا کی به غم و هجر برم عمر به سر
2 انداختی از نظر چو بشکست دلم آری چو شکست آینه افتد ز نظر
1 اشک نبود این که می بارم ز روز تار من روز اختر می شمارد چشم اختر بار من
2 من پریشان و پریشان دوستم بر تارکم از پریشانی کند جاطره دستار من