نیست باک از برق آفت دل به‌آفت از بیدل دهلوی غزل 153

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

نیست باک از برق آفت دل به‌آفت بسته‌را

1 نیست باک از برق آفت دل به‌آفت بسته‌را زخم‌خنجر فارغ از تشویش دارد دسته را

2 برنمی‌آید درشتی با ملایم‌طینتان می‌شکافد نرمی مغز استخوان پسته را

3 خاک نتواند نهفتن جوهر اسرار تخم طبع‌دون‌کی پاس داردنکتهٔ سربسته را

4 یأس‌ ‌کرد آخر سواد موج دریا روشنم خواندم‌از مجموعهٔ آفاق نقش شسته‌را

5 نشئه را از شوخی خمیازهٔ ساغر چه باک نیست از زنجیرپروا نالهٔ وارسته را

6 خصم عاجز را مدارا کن اگر روشندلی می‌کشد شمع ازمژه خاربه‌پا بشکسته را

7 نسخهٔ حسن آنقدر روشن سوادافتاده است کز تغافل می‌توان خواندن خط نارسته را

8 محوشد هستی وتشویش من وماکم نشد شبهه‌بسیار است مضمون ز خاطرجسته را

9 تا زغفلت وارهی درفکرجمعیت مباش تهمت خواب است مژگان بهم پیوسته را

10 دام راه دل نشد بیدل خم وپیچ نفس پاس‌گوهر نیست‌ممکن رشتهٔ بگسسته‌را

عکس نوشته
کامنت
comment