1 تا ظن نبری که خان و مان محتشمی است یا خواسته و حکم روان محتشمی است
2 در درویشی اگر تو قانع باشی حقّا و به جان تو که آن محتشمی است
1 تا یوسف دل را نکنی از بن چاه یعقوب خرد ضریر باشد در راه
2 خواهی که عزیز مصر باشی در راه از عشق کمر ببند و از صدق کلاه
1 زنهار تو ای دل زخدا آگه باش چندانک تو را جهد بود در ره باش
2 در بند زر و سیم تو تاکی باشی رو طالب لا اله الّا الله باش
1 می کن ستمی و هر چه بادا بادا کم گیر دمی و هر چه بادا بادا
2 از سود و زیانِ آنچ نامش عمر است ماییم و دمی و هرچ بادا بادا