- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نم نماند از تاب خورشید رخت در خاک ما چون نگرید چون بگرید دیده نمناک ما
2 تا ز سوز سینه ما گشت پیکان تو آب شست گرد غیر را از صفحه ادراک ما
3 عاشقی باید چو بت از سنگ و بی باک از جفا تا کند جوری بکام دل بت بی باک ما
4 رام شد شمعی که چون آتش سر از ما می کشد کرد آخر کار خود تأثیر عشق پاک ما
5 دل بلای جان بی خود گشت و جسم بی قرار آتشی افکند عشقت در خس و خاشاک ما
6 گشت دل صد پاره و بهر تماشای رخت کرد هر سو سر برون از سینه صد چاک ما
7 گفتمش از خود فضولی را میفکن دور گفت نیست این صید محقر قابل فتراک ما