دیده نبیند همی، نقش نهان از سنایی غزنوی قصیده 12

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

دیده نبیند همی، نقش نهان ترا

1 دیده نبیند همی، نقش نهان ترا بوسه نیابد همی، شکل دهان ترا

2 حسن بدان تا کند جلوه گهت بر همه پیرهن هست و نیست، ساخت نهان ترا

3 در همهٔ هست و نیست، از تری و تازگی نیست نهانخانه‌ای ثروت جان ترا

4 زان لب تو هر دمی گردد باریک‌تر کز شکر و آب کرد روح لبان ترا

5 هیچ اگر بینمی شکل میانت به چشم جان نهمی بر میان شکل میان ترا

6 بوسه دهد خلد و حور، پای و رکیب ترا سجده کند عقل و روح دست و عنان ترا

7 چون تو به آماج‌گاه تیر نهی بر کمان تیر فلک زه کند تیر و کمان ترا

8 پرده‌زنان روز و شب حلقهٔ زلف ترا غاشیه کش چرخ پیر بخت جوان ترا

9 برد دل و گوش و هوش بهر جواز لبت نام شکر گر شدست کام و زبان ترا

10 قبلهٔ خود ساخت عشق از پی ایمان و کفر زلف نگون ترا روی ستان ترا

11 فتنه جان کرد صنع نرگس شوخ ترا انس روان ساخت طبع سرو روان ترا

12 پیشروان بهشت بر پر و بال خرد نسخهٔ دین خوانده‌اند سیرت و سان ترا

13 دیدهٔ جانها بخورد نوک سنانت ولیک جان سنایی کند شکر سنان ترا

14 از پی ضعف میان حرز چه جویی ز من خدمت خسرو نه بس حرز میان ترا

15 سلطان بهرامشاه آنکه به تایید حق هست بحق پاسبان خانه و جان ترا

16 هیبتش ار نیستی شحنه وجود ترا جان ز عدم جویدی نام و نشان ترا

عکس نوشته
کامنت
comment