مرا خیال وصالش ز سر به در نرود از جلال عضد غزل 118

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

مرا خیال وصالش ز سر به در نرود

1 مرا خیال وصالش ز سر به در نرود اگر سرم برود عشق او ز سر نرود

2 من این معاینه با خود به خاک خواهم برد که حسرت است که هرگز ز دل به در نرود

3 ز دست هجر تو یک روز نگذرد که مرا هزار غصّه و خونابه در جگر نرود

4 شراب صرف محبّت حرام باد بر آن که چون رود ز جهان مست و بی خبر نرود

5 هزار سال بخسبم به زیر خاک و هنوز ز لوح سینه من نقش آن به سر نرود

6 اگر تیغ و سنان قصد جان کند محبوب محبّت از دل عاشق بی غم و غصه نرود

7 رواست کز همه عالم نظر فروبندم که نقش آنکه بود در دل از نظر نرود

8 حدیث روضه رضوان مکن که خاطر را ز کوی دوست به سر منزل دگر نرود

9 بسوز خرمن عمرت جلال از آتش عشق که خرمنی که بسوزد به باد بر نرود

عکس نوشته
کامنت
comment