صبح نگرددت سفید پیش بناگوش تو از کلیم غزل 533

کلیم

کلیم

کلیم

صبح نگرددت سفید پیش بناگوش تو

1 صبح نگرددت سفید پیش بناگوش تو کز سر طاقت گذشت آب در گوش تو

2 گرچه زتمکین حسن، کم سخن افتاده ای بوسه فغان می کند در لب خاموش تو

3 بسکه ز رشک کمر تاب خورد طره ات چون بمیانت رسد بگذرد از دوش تو

4 ایمنی از خلق برد آن مژه جنگجو باشد ازو در هراس زلف زره پوش تو

5 خنده بدریا زند اشک ز دامان من ناز بسنبل کند زلف در آغوش تو

6 کینه من پس چرا هیچ ز یادت نرفت گشته اگر نامم از ننگ فراموش تو

7 موعظه ها را کلیم باشد اگر این اثر پنبه غفلت دری است در صدف گوش تو

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر