- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به خرابات گذارم ندهند از خامی سوی مسجد نتوانم شدن از بدنامی
2 صوفی رندم و معروف به شاهدبازی عاشق مستم و مشهور به درد آشامی
3 سر ز ناچار بر آورده به بیسامانی تن ز ناکام فرو داده به دشمن کامی
4 حال می خوردنم از روزن و سوراخ به شب همه همسایه بدیدند ز کوته بامی
5 آن زبونم که اگر بر سر بازار بری بی سخن مال مرا خاص شناسد عامی
6 دشمنم گر نتواند که ببیند نه عجب دوست نیزم نتواند ز ضعیف اندامی
7 اوحدیوار به صد بند گرفتارم، لیک تو در این بند ندانی که برون از دامی