1 نزار و تافته گشتم بسان ساروی تو مکن بترس ز ایزد ز عاقبت بندیش
2 چو مته تو شدم در غم تو سرگردان بسان چوب تو از اسکنه شدم دلریش
3 همیشه هجران جویی بسان اره خود به سوی خویش تراشی همه چو تیشه خویش
1 به نو بهاران غواص گشت ابر هوا که می برآرد ناسفته لؤلؤ از دریا
2 به لؤلؤ ابر بیاراست روی صحرا را مگر نشاط کند شهریار زی صحرا
1 سزد که باش شاها ز ملک خرم و شاد که ملک تو در شادی و خرمی بگشاد
2 خدای دادت ملک و خدای عزوجل نگاه دارد ملک تو همچنان که بداد
1 شهریارا خدای یار تو باد شهریاری همیشه کار تو باد
2 شاه مسعودی و سعود فلک از فلک پیش تو نثار تو باد