1 نزار و تافته گشتم بسان ساروی تو مکن بترس ز ایزد ز عاقبت بندیش
2 چو مته تو شدم در غم تو سرگردان بسان چوب تو از اسکنه شدم دلریش
3 همیشه هجران جویی بسان اره خود به سوی خویش تراشی همه چو تیشه خویش
1 شد مشک شب چو عنبر اشهب شد در شبه عقیق مرکب
2 زان بیم کافتاب زند تیغ لرزان شده ز گردون کوکب
1 هر ساعتی ز عشق تو حالم دگر شود وز دیدگان کنارم همچون شمر شود
2 از چشم خون فشانم نشگفت اگر مرا از خون سر مژه چو سر نیشتر شود
1 تا از بر من دور شد آن لعبت زیبا از هجر نیم یک شب و یک روز شکیبا
2 بس شب که به یک جای نشستیم و همه شب زو لطف و لطف بود وز من ناله و نینا