1 نزار و تافته گشتم بسان ساروی تو مکن بترس ز ایزد ز عاقبت بندیش
2 چو مته تو شدم در غم تو سرگردان بسان چوب تو از اسکنه شدم دلریش
3 همیشه هجران جویی بسان اره خود به سوی خویش تراشی همه چو تیشه خویش
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ز بار نامه دولت بزرگی آمد سود بدین بشارت فرخنده شاد باید بود
2 نمونه ای ز جلالت به دهر پیدا شد ستاره ای ز سعادت به خلق روی نمود
1 طاهر ثقت الملک سپهر است و جهانست نه راست نگفتم که نه اینست و نه آنست
2 نی نی نه سپهر است که خورشید سپهر است نی نی نه جهانست که اقبال جهانست
1 آن ترجمان غیب و نماینده هنر آن کز گمان خلق مر او را بود خبر
2 آن زرد چهره که کند روی دوست سرخ شخصی نه جانور برود همچو جانور
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به