از لذت جور تو خبردار نباشد از کلیم غزل 374

کلیم

کلیم

کلیم

از لذت جور تو خبردار نباشد

1 از لذت جور تو خبردار نباشد زخمی که لبش بر لب سوفار نباشد

2 چشمان توام تشنه بخونند مبادا این شربت کم بخش دو بیمار نباشد

3 بیروی تو چشم از همه بستم که ندیدم عکسی که برین آینه زنگار نباشد

4 واپس ترم از سایه در آن کوی که هرگز از ناکسیم جا پس دیوار نباشد

5 جز مهر توام نیست متاعی وزغیرت جائی بفروشم که خریدار نباشد

6 مجنون نتوان بود بژولیدگی موی مستی به پریشانی دستار نباشد

7 یک ناله بانگیز نخیزد ز رگ دل ابروی تو گر ناخن این تار نباشد

8 زنهار کلیم از مدد بخت بپرهیز این بخت همان به که بکس یار نباشد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر