- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات در سیاهی شو، اگر میطلبی آب حیات
2 موی بتراش و کفن ساز تنت را از موی تا درین عرصه نگردی تو بهر مویی مات
3 به یلک هر دو جهان را یله کن، تا چو یلان نام مردیت برآید ز میان عرصات
4 کفش و دستار بینداز و تهی کن سر و پای تا چو ایشان همه تن گردی اندر حرکات
5 این گروهند همه ترک عرض کرده و باز همچو جوهر شده از نور یقین زنده به ذات
6 زندگی گر صفت روز و شب ایشانست زندگان دگر، انصاف، رمیماند و رفات
7 نیست جز صدق دلیل ره ایشان به خدای گر کسی را به ازین هست دلیلی، قل: هات
8 اوحدی، رو مددی جوی ز خاک درشان تا گرفتار نگردی به هوا چون ذرات