1 در آن زمین که خلافش بود نیارد رست ز هیچ باغ درخت و ز هیچ راغ گیاه
1 گل سوری بماه اندر شکفته بر او بر کژدم جرّاره خفته
2 دو لب چون دانۀ نارست لیکن بنوک سوزن اندیشه سفته
1 گفتم نشان ده از دهن ای ترک دلستان گفتا ز نیست ، نیست نشان اندرین جهان
2 گفتم که ساعتی ببر من فرونشین گفتا که باد سرد زمانی فرو نشان
1 سپهسالار لشکرشان یکی لشکر کاری شکسته شد از و لشکر ولیکن لشکر ایشان