1 نکند دانا مستی نخورد عاقل می ننهد مرد خردمند سوی مستی پی
2 چه خوری چیزی کز خوردن آن چیز ترا نی چون سرو نماید به مثل سرو چو نی
3 گر کنی بخشش گویند که می کرد نه او ور کنی عربده گویند که او کرد نه می
1 تا بدیدم بتکده بی بت دلم آتشکدست فرقت نامهربانی آتشم در جان ز دست
2 هر که پیش آید مرا گوید چه پیش آمد ترا بر فراق من بگرید گوید این مسکین شدست
1 شور در شهر فگند آن بت زنارپرست چون خرامان ز خرابات برون آمد مست
2 پردهٔ راز دریده قدح می در کف شربت کفر چشیده علم کفر به دست
1 زهی مه رخ زهی زیبا بنامیزد بنامیزد زهی خوشخو زهی والا بنامیزد بنامیزد
2 غبار نعل اسب تو به دیده درکشد حورا زهی سیرت زهی آسا بنامیزد بنامیزد