1 تا نگذری از قشر منقا نشوی تا رو نکنی به اصل بینا نشوی
2 تا در نزنی چنگ به هر چیز که هست شیرازه جزو در کل اجزا نشوی
1 تا به کی بر خرقه بندم جسم غم فرسوده را سر به طوفان می دهم این مشت خاک سوده را
2 در درون همچون عنب شد خوشه اشکم گره بس فرو خوردم به دل خون های ناپالوده را
1 گشت دوزخ شرری ز آتش سودایش ریخت شد قیامت قدری فتنه زبالایش ریخت
2 هرکه را زلف جوی مشک به پیمانه فکند خنده مشتی نمک سوده به صهبایسش ریخت
1 آن که شب داد توبه ام ز شراب امشبم باز دید مست و خراب
2 لب ساغر چنان زنم بوسه که درآرم حریف را از خواب