1 از من جدا مشو که توام نور دیدهای آرام جان و مونس قلب رمیدهای
2 از دامن تو دست ندارند عاشقان پیراهن صبوری ایشان دریدهای
3 از چشم بخت خویش مبادت گزند از آنک در دلبری به غایت خوبی رسیدهای
4 منعم مکن ز عشق وی ای مفتی زمان معذور دارمت که تو او را ندیدهای
5 آن سرزنش که کرد تو را دوست حافظا بیش از گلیم خویش مگر پا کشیدهای