- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا وصلت به جانی برنیاید تو را صد جان به چشم اندر نیاید
2 به دیداری قناعت کردم از دور که تو ماهی و مه در برنیاید
3 بدان شرطی فروشد دل به کویت که تا جان برنیاید، برنیاید
4 تو خود دانی که آن دل کو تو را خواست برای خشک جانی برنیاید
5 به میدان هوا در تاختم اسب به اقبالت مگر در سر نیاید
6 اگر روزم فرو شد در غم تو فرو شو گو قیامت برنیاید
7 بد آمد حال خاقانی ز عشقت سپاسی دارد ار بدتر نیاید