- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من ای دل نمیترسی مگر از یار بیزنهار من
2 ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من
3 یادت نمیآید که او می کرد روزی گفت گو می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
4 اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان این بس نباشد خود تو را کآگه شوی از خار من
5 گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من
6 خندید و می گفت ای پسر آری ولیک از حد مبر وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من
7 چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
8 گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من
9 گفتم منم در دام تو چون گم شوم بیجام تو بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من