از نفس پرور هنروری نیاید و بی هنر سروری را نشاید. ,
2 مکن رحم بر گاو بسیاربار که بسیارخسب است و بسیارخوار
3 چو گاو ار همی بایدت فربهی چو خر تن به جور کسان در دهی
1 دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی زنهار بد مکن که نکردست عاقلی
2 این پنج روزه مهلت ایام آدمی آزار مردمان نکند جز مغفلی
1 تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی
2 ملامتگوی بیحاصل ترنج از دست نشناسد در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم