نشود اینکه ز دل اشک جگرگون نرود از کلیم غزل 185

نشود اینکه ز دل اشک جگرگون نرود

1 نشود اینکه ز دل اشک جگرگون نرود طفل آراسته از خانه برون چون نرود

2 کام دل رم کند اما بطلب رام شود راه اگر گم شود از بادیه بیرون نرود

3 رخصت بادیه گردی ز کجا خواهد یافت اشک ما گر بسر تربت مجنون نرود

4 شب خیال تو چنان بر سر دل می آید که کسی بر سر دشمن بشبیخون نرود

5 ما بر آئینه دشمن نپسندیم غبار آه ما صافدلان جانب گردون نرود

6 گریه در اول عشقست نشان خامی زخم ما تا نشود کهنه از او خون نرود

7 آه سرگشته که در سینه ما می پیچد گردبادیست که از خانه بهامون نرود

8 رازدار آمده ای با همه بی پروائی که سخن از دهن تنگ تو بیرون نرود

9 می رود از سر مخمور برون فکر شراب ولی از یاد کلیم آن لب میگون نرود

عکس نوشته
کامنت
comment