-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ناموس مکن پیش آ ای عاشق بیچاره تا مرد نظر باشی نی مردم نظاره
2 ای عاشق الاهو ز استاره بگیر این خو خورشید چو درتابد فانی شود استاره
3 آنها که قوی دستند دست تو چرا بستند زیرا تو کنون طفلی وین عالم گهواره
4 چون در سخنها سفت و الارض مهادا گفت ای میخ زمین گشته وز شهر دل آواره
5 ای بنده شیر تن هستی تو اسیر تن دندان خرد بنما نعمت خور همواره
6 تا طفل بود سلطان دایه کندش زندان تا شیر خورد ز ایشان نبود شه میخواره
7 از سنگ سبو ترسد اما چو شود چشمه هر لحظه سبو آید تازان به سوی خاره
8 گوید که اگر زین پس او بشکندم شادم جان داد مرا آبش یک باره و صد باره
9 گر در ره او مردم هم زنده بدو گردم خود پاره دهم او را تا او کندم پاره