با شکوه همزبان نشود از اسیر شهرستانی غزل 101

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

با شکوه همزبان نشود گفتگوی ما

1 با شکوه همزبان نشود گفتگوی ما پیچیده همچو گریه نفس در گلوی ما

2 ما آبروی خویش به عالم نمی دهیم بیهوده گریه ریخت به خاک آبروی ما

3 ای دل غمین مباش که در وادی طلب آوارگی دو اسبه کند جستجوی ما

4 ما را دلیل بادیه سرگشتگی بس است منت ز خضر هم نکشد آروزی ما

5 آسوده ایم با غم شوخی که تا به حشر آسودگی سراغ نیابد زکوی ما

عکس نوشته
کامنت
comment