مشتاقی و صبوری با از ملک‌الشعرا بهار غزل 323

ملک‌الشعرا بهار

آثار ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

مشتاقی و صبوری با هم قرین نباشد

1 مشتاقی و صبوری با هم قرین نباشد این باشد آن نباشد آن باشد این نباشد

2 با انگبین لبت را سنجیده‌ام مکرر شهدی که در لب تست در انگبین نباشد

3 قومی به فکر مشغول قومی بدین گرفتار غافل که آنچه‌جویند درکفر و دین نباشد

4 در نکتهٔ دهانت هرکس کند گمانی تا تو سخن نگویی کس را یقین نباشد

5 ماه فلک ز حسنت خواهد برد نصیبی ورنه همیشه سیرش گرد زمین نباشد

6 خواهم سایم سر ارادت بر آستانت شرمنده‌ام که چیزیم در آستین نباشد

7 یابد ز دام زلفش صید دلم رهایی گر چشم صیدگیرش اندرکمین نباشد

8 با ترکتاز چشمش نیکو مقاومت کرد حقاکه چون دل من حصنی حصین نباشد

9 گفتم بهار مسکین خواهدگلی ز باغت گفتا خزان رسیده است گل بعد ازین نباشد

عکس نوشته
کامنت
comment