-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نباشم راحت از دستت چه در خواب و چه بیداری به هرجا رو کنم آنجا تو دست سلطنت داری
2 سراپای وجود خود بسی در سال و مه گشتم به غیر از تو به ملک دل ندیدم هیچ دیّاری
3 به چشم دل چه من دیدم دل موری عیان دیدم سلیمانی در او اندر به کار مملکت داری
4 ز اشراقات انوار جمالش محو و هم هیچم بمانند سراجی کش بر خورشید بگذاری
5 دلی باقی بود یارب که زلف آن مه نخشب نگیرد بند و زنجیرش به صد نیرنگ و طراری
6 مکن از می پرستی مَنعم ای زاهد که درعالم فکنده نرگس مست نگارم طرز هشیاری
7 چو روی خود در آئینه ببیند آن جفا گستر غبار از سوز دل گردید هم چون ابر آزاری