نباشم راحت از دستت چه در از غبار همدانی غزل 91

غبار همدانی

غبار همدانی

غبار همدانی

نباشم راحت از دستت چه در خواب و چه بیداری

1 نباشم راحت از دستت چه در خواب و چه بیداری به هرجا رو کنم آنجا تو دست سلطنت داری

2 سراپای وجود خود بسی در سال و مه گشتم به غیر از تو به ملک دل ندیدم هیچ دیّاری

3 به چشم دل چه من دیدم دل موری عیان دیدم سلیمانی در او اندر به کار مملکت داری

4 ز اشراقات انوار جمالش محو و هم هیچم بمانند سراجی کش بر خورشید بگذاری

5 دلی باقی بود یارب که زلف آن مه نخشب نگیرد بند و زنجیرش به صد نیرنگ و طراری

6 مکن از می پرستی مَنعم ای زاهد که درعالم فکنده نرگس مست نگارم طرز هشیاری

7 چو روی خود در آئینه ببیند آن جفا گستر غبار از سوز دل گردید هم چون ابر آزاری

عکس نوشته
کامنت
comment